دلنوشته
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت … ولی بسیار مشتاقم … که از خاک گلویم سوتکی سازد … گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست. نفرین و آفرین هابی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد توتنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی ! وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم بگریم، گفتند دروغ است.وقتی خواستم بخندم گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
—————————— "هرانسان کتابی است درانتظارخواننده اش."
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
:قالبساز: :بهاربیست: |